جدول جو
جدول جو

معنی ملک خل - جستجوی لغت در جدول جو

ملک خل
از توابع بالاتجن قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(جُدْ دی)
ملک خلج. از سرداران سلطان جلال الدین:... و از جوانب گریختگان لشکرها بر او جمع می آمدند و فوج فوج از زیر شمشیرها جسته بدو متصل می گشتندتا جمعیت او بحد ده هزار رسید، تاج الدین، ملک خلج را با لشکری بکوه جود فرستاد تا آنرا غارت کردند و بسیار غنیمت یافتند... (تاریخ جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 2 ص 145). در تاریخ جهانگشای جوینی در ذکر احوال سلطان علاءالدین محمد خوارزمشاه از شخصی بنام تاج الدین خلج یاد شده است:... چون بمرو رسید محمد خرنک را که از سرور امراو پهلوانان غور بود... در مرو بگذاشت بابیورد تاختن آورد... و از آنجا برقصد تاج الدین خلج بطرق رفت پسر خود را بنوا بنزدیک او فرستاد... رجوع به تاریخ جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 2 ص 52 شود. علامۀ قزوینی در ذیل فهرست اسماء الرجال این کتاب ص 300 آرد: تاج الدین خلج، 52، گویا همان تاج الدین ملک خلج است. خواندمیر در ترجمه احوال سلطان جلال الدین آرد:
... در آن اثنا شش هزار سوار کوه بلاله و بنگاله بعزم مقابله ومقاتلۀ سلطان جلال الدین توجه کردند و سلطان آن جماعت را نیز مغلوب گردانیده صیت شجاعتش در دیار هند اشتهار یافت... بنابر آن سلطان از آنجا مراجعت کرده بکوه لاله و بنگاله رفت و تاج الدین خلج را بجبل جود ارسال فرمود تا آن حدود را غارتیده غنیمت بی نهایت آورد... (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 659)
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ فَرر)
که دارای فر و شکوه پادشاهی است:
هم ملک فر و هم ملک زاده
داد مردی و مردمی داده.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ)
نوعی از بید. (آنندراج). ملکک و خبازی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ نَ دَ / دِ)
ملک بخشنده. که ملک بخشد. آنکه فرمانروایی مملکتی را به کسی بخشد:
پیام داد به من بنده دوش باد شمال
ز حضرت ملک ملک بخش اعدامال.
غضائری.
قتال جان فزایی و جبار دلگشای
غدار ملک بخشی و قهار قهرمان.
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 457).
تازه رویی باید آن کس را که باشد ملک بخش
کامکاری باید آن کس را که باشد کامکار.
امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 410).
شهرگیر و درگشای و دین پرست و کین ستان
ملک دار و ملک بخش و کامجوی و کامیاب.
امیرمعزی.
ملک ملک بخش رکن الدین
کز یمین ملک در یسار گرفت.
انوری (از سندبادنامه ص 19).
همتت ملک بخش و ملک ستان
تا به گیتی ده و ستان باشد.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 138).
گفتم ای جبریل عصمت گفتم ای هدهدخبر
وحی پردازی عفی اﷲ ملک بخشی مرحبا.
خاقانی.
بوالمظفر خدایگان ملوک
ملک بخش و ظفرستان ملوک.
خاقانی.
بندگانش ملک گیر و چاکرانش ملک بخش
دولتش را خلق عالم سال و مه در زینهار.
عبید زاکانی
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ خِ)
ملک خوی. فرشته خوی. نیکخوی و پاک سرشت:
تاش به حوا ملک خصال همه ام ّ
تاش به آدم بزرگوار همه جد.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
ملک خو:
عالم طفلی و جهل حیوانی بگذاشت
آدمی طبع و ملک خوی و پری سیما شد.
سعدی (کلیات چ مصفا ص 423).
دمی در صحبت یاری ملک خوی پری پیکر
گر امید بقا باشد بهشت جاودانستی.
سعدی.
کسی کو کم از عادت خویش خورد
بتدریج خود را ملک خوی کرد.
سعدی (بوستان).
رجوع به ملک خو شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی از دهستان بالاتجن است که در بخش مرکزی شهرستان شاهی واقع است و 480 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ عَ تَپْ پِ)
دهی از دهستان گسکرات است که در بخش صومعه سرای شهرستان فومن واقع است و 379 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ فِ)
فرشته کردار. آنکه اعمال و افعال وی چون فرشتگان است. نیک کردار:
قوام دین پیغمبر ملک محمود دین پرور
ملک فعل و ملک سیرت ملک سهم و ملک سیما.
فرخی.
رجوع به ملک فعال شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ کَ)
دهی از دهستان علی آباد است که در بخش مرکزی شهرستان شاهی واقع است و 240 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ)
که خالی چون مشک دارد. که خال سیاه دارد:
دگر ره پری پیکر مشک خال
گشاد از لب چشمه آب زلال.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
ملک خوی. ملک خصال. فرشته خوی. فرشته نهاد. آنکه خصلت و خوی وی چون فرشتگان باشد. نیکخو:
آن ملک رسم و ملک طبع و ملک خو که بدو
هرزمان زنده شود نام ملک نوشروان.
فرخی.
و رجوع به ملک خوی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از علک خا
تصویر علک خا
کسی که علک می جود، کنایه از بیهوده گو
فرهنگ فارسی معین
کوچکترین جزء جسم، ذره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع چهاردانگه ی هزارجریب بهشهر، از توابع دهستان یخکش
فرهنگ گویش مازندرانی
محله دلاک ها، از توابع دهستان کلیجان رستاق ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع کلیجان رستاق شهرستان ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
نام قلعه ای در شوندشت، بنای تاریخی و عظیم ملک قلا یا ملک
فرهنگ گویش مازندرانی